می دَوم مَست به سَمتِ بَرکاتِ ظُلمات، زیر چترِ ضرباتِ قطراتِ دفعات
مثل فرمانده ی مغرورِ نبردی خونبار، که نشسته ست به سوگِ تلفاتِ نفرات
...
می دوم تا تو ازین کفر رهایم بکنی، بر سَرت دِین شوم تا که ادایم بکنی
که برنجانی ام و باز صدایم بکنی، می دوم تا عرفاتِ تو به رمیِ جمرات
...
مانده روی بدنت نقشه ای از گم شدنت، "جمع اضداد شده مجمع کل بدنت"
غرب تا غرب همه محو تماشای تنت، می دهد پیرهنت بوی هرات و گُجَرات
...
سالها می گذرد... حیف فراموش شدیم، شمعِ طوفانکده بودیم که خاموش شدیم
حرفها بود ولی ...ترس... فقط گوش شدیم، ترسی از شب خطراتِ صدماتِ ضربات
...
و فقط شعر شدم، جمله شدم، بودن را، و فقط بیت شدم، قافیه بودی من را
مرد بودم که شدم تو، یکی این زن را، می کِشاند به صِراط اثراتِ کلمات
...
وغزل می شوم از ترس تورا گُُم کردن، بُردن و قافیه و مصرع مردُم کردن
شهری از بیت شدم تا به تلاطُم کردن، برسانم خبر عشق تو را تا به دِهات
.
.
.
وَجَناتِ تو مرا سوی خودت می خواندند، حَضَراتِ تو مرا از خودشان می راندند
مُرده بودم که تو را از غزلم ترساندند، زنده ام از برکاتِ صدقاتِ حضرات
:: موضوعات مرتبط:
مسیحا جوانمرد ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0